زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم
خلل دارد یقین با هر که جانان را گمان کردم
یقین پیش من است آنرا که با مردم گمان دارم
تمنایم زمین بوس است خاکم بَر دهان بادا
توان بوسید گیرم، خاک کی اندر دهان دارم
قلندر مشربم بر روی دریا پوست اندازم
سمندر طینتم بر شاخ شعله آشیان دارم
رضی سان گر به چرخم سر فرو ناید، مرا شاید
که کرسیها فتاده زیر پا از آسمان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر بیانگر احساسات عمیق و دوگانگی درونی شاعر است. او از محبتهای ناپایدار و فاصلهاش با معشوق سخن میگوید و میخواند که زبانش در ذکر و دلش در تفکر است. در دنیای اَشنا و بیگانه، نمیتواند به درستی ارتباط برقرار کند و با حسرت به دشواریهای عشق مینگرد. او آرزوی بوسیدن زمین دارد و در عین حال به حالتی از خودباختگی و سرسپردگی به عشق اشاره میکند. در نهایت، شاعر خود را در دنیای ناپایدار و غیرمطمئن مییابد و میگوید که اگرچه در چرخ فلک قرار دارد، اما بر روی زمین و واقعیت زندگی، وقایع برایش ملموسترند.
هوش مصنوعی: زبانم مشغول ذکر آن معشوق بیرحم است و دل در فکر او. تا زمانی که زبان داشته باشم، به چیزی غیر از او نمیاندیشم.
هوش مصنوعی: اگر کسی که به من آشناست ناگهان بیگانه شود، این واماندگی بهقدری است که من میتوانم با بیگانه هم صحبتهایی شبیه آشنا داشته باشم.
هوش مصنوعی: با هر کسی که فکر کردم محبوبم است، نشان میدهد که در حقیقت دارم دچار اشتباه میشوم. یقین واقعی در نزد من وجود دارد، ولی نسبت به کسانی که با آنها ارتباط دارم، گمان و تردید دارم.
هوش مصنوعی: آرزویم این است که به زمین بوسه زنم، اما نمیتوانم چون خاکم در دهان باد است. از این رو، چگونه میتوانم بوسهای بر خاکی که در دهان دارم، بزنم؟
هوش مصنوعی: من آدمی آزاد و بیقید و بند هستم، میتوانم بر روی آب پوست بیندازم و نشانی از خود بر جای بگذارم. روح من همچون سمندر است که در آتش زندگی میکند و بر شاخگیسهای شعلهای، آشیانهام را بنا کردهام.
هوش مصنوعی: اگر سرم در آسمان هم برود، شاید به خاطر این باشد که بالاخره آن کرسیها و مقامها زیر پای من افتادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.