مرا چگونه نباشد حضور عیش و فراغ
که زخم بر سر زخم است و داغ بر سر داغ
مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ
ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ
اگر جگر جگر و دل دلم خورد، شاید
که پیش آن گل رعنا، یکیست بلبل و زاغ
ملاف هیچ بر عاشقانش از خورشید
به آفتاب پرستان چه دم زنی ز چراغ
نسیم وصل پریشان و بیدماغم کرد
نساخت گلخنیان را هوای گلشن داغ
کسش نیافت نشان آنکه از تو یافت نشان
کسش نیافت سراغ آنکه از تو یافت سراغ
دگر بسان رضی عاشقی نخواهی یافت
بگردی ار همه ویرانهٔ جهان به چراغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دردها و زخمهای روحی خود صحبت میکند و بیان میکند که چگونه نمیتواند در کنار شادی و آسایش باشد. او از غم و رنجی که دارد رنج میبرد و به نوعی از غفلت و بیتوجهی دیگران نسبت به احساساتش میگوید. شاعر احساس میکند که معشوقش را نمیتواند مانند دیگران بیابد و در جستجوی عشق واقعی است. او میگوید که هیچ کس نمیتواند به زیباییهای عشق پرداخته و درک عمیقتری از آن داشته باشد. در نهایت، تأکید میکند که عشق واقعی و عمیق مانند آنچه که او تجربه کرده، در این دنیا نادر است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از شادمانی و آرامش دور باشم در حالی که زخمها و غمهای زیادی روی هم انباشته شدهاند؟
هوش مصنوعی: مرا به همان شکلی که هستم ببین و بدون اینکه هیچ تظاهر و بیتوجهی کنی، بسوزان. این بیتوجهی تو برای من بسیار دردناک است.
هوش مصنوعی: اگر دل و جانم آزار ببینند، شاید در برابر آن گل زیبا، بلبل و زاغ تفاوتی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: هیچ وقت ملاحظهای برای عاشقانش ندارد، پس چگونه از نور چراغ برای پرستندگان خورشید سخن میگوید؟
هوش مصنوعی: نسیم عشق مرا بیتاب و پریشان کرده و هوای گلزار داغ برایم یاری نمیکند.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته نشانهی کسی را پیدا کند که از تو نشانهای گرفته باشد. هیچکس نتوانسته سراغ کسی را بگیرد که از تو سراغی داشته باشد.
هوش مصنوعی: دیگر هیچ عاشقی مانند رضی پیدا نخواهی کرد حتی اگر تمامی ویرانههای جهان را با چراغ جستجو کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ
ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ
چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان
شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ
شمال سرد پدید آمد و پدید آورد
[...]
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
تو را فراغت ما گر بود و گر نبود
مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
ز درد عشق تو امید رستگاری نیست
[...]
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ
دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ
گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز
[...]
کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ
خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ
نواخت ریختها در چمن مغنی آب
ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ
شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار
[...]
سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ
که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ
به جلوهٔ گلِ سوری نگاه میکردم
که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ
چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.