چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش
دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش
نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی
ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش
چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد
دل آشفتهام جمعی است در زلف پریشانش
چو موسی گر زدود شعلهای در پیچ و تاب افتد
همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش
مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن
که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش
رضیسان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم
که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به زیبایی و جذابیت معشوقهاش اشاره میکند و از تأثیر عمیق او بر دلها سخن میگوید. او به نگرانیهایش از این میپردازد که چرا معشوق به او توجهی نمیکند و از غیرت و حسادت او سخن میگوید. شاعر خودش را به بلبل تشبیه میکند که در باغ عشق گرفتار زلفهای معشوق است. او هشدار میدهد که نباید به مقام و ثروت خود مغرور شود، زیرا همه چیز در نهایت به فنا میرود. در پایان، احساس دلشکستگی و ناامیدیاش را از عشق و ویژگیهای ظاهری خود بیان میکند و از رفتن رنگ و زیباییاش میگوید.
هوش مصنوعی: چه شوری در دلها به پا شده از لبخند شیرین و زیبای او! افسوس که شخصیت خضر، که نماد زندگی و جاودانگی است، در برابر آب حیات او شرمنده خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی میپردازد که هیچ زیبایی یا عطری از محبوبش وجود ندارد. او میگوید که به خاطر غیرت و عشقش، گل به هر سمت و سو پراکنده شده و از هر گوشهای به وضعیت آن اشاره میکند. در واقع، شاعر احساساتی عمیق و عاشقانه را با تصاویری از گلی که در اثر عشق و حسادت به هم ریخته کرد، به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: مانند بلبل که در باغ به گلهای معطر زندگی میکند، من هم دل پراشفتگی دارم و این دل شلوغ ناشی از زلفهای آشفته و پریشان اوست.
هوش مصنوعی: اگر موسی با دست خود شعلهای را خاموش کند، همیشه در پیچ و تاب آن زلف معشوق من احساس شعلهور بودن میکنم.
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نباش و از بلندی قصر خود به تماشا نپرداز، زیرا که حاکم بزرگ هم روزی نابود شد و قصر و کاخ او به باد رفت.
هوش مصنوعی: من از رنگ سرخی که در چهرهام دارم خوشحالم، اما نگرانم که این لاغری و ضعف بدنم باعث شود که او از کردهاش پشیمان شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.