هیچ کاری نشد به تدبیرم
چه کنم، مبتلای تقدیرم
با قضا من نه مرد مصلحتم
با قدر، من که و چه تدبیرم
چون گریزم ز دست بختِ سیاه
پشهٔ پای مانده در قیرم
محنت شهر را امانتدار
غصه دهر را ضمان گیرم
خم شد از غم قدم بسان کمان
بسکه بر سنگ آمده تیرم
شده نخجیرم از کف و مانده
چشم بر نقش پای نخجیرم
محنت روزگار گرسنه چشم
کرده از جان خویشتن سیرم
بسکه شایستهام به ناشایست
گبر و ترسا کنند تکفیرم
در غمش سوختیم و در نگرفت
می ندانم که چیست تقصیرم
اشک و آهم دگر جهان گیر است
شاید ار گوئیم جهان گیرم
در بهاری چنین چه دلتنگم
در هوائی چنین چه دلگیرم
مطربی کو که پردهای سازد
شاهدی کو که ساغری گیرم
با جوانان همیشه بازم عشق
هست این پند یاد از پیرم
مرغ و ماهی نمیکشم در دام
شده ماهی و ماه تسخیرم
گشتهام استخوانی از دردت
بو که سازی نشانه تیرم
در تمول اگرچه هیچ نیم
در توکل ببین جهان گیرم
چون شوم زیر بار روی زمین
کاسمان اوفتاده در زیرم
غم پیریت در جوانی خور
هست این پند یاد از پیرم
شدهام چون مسخر عشقت
ماه و ماهی شده است تسخیرم
از تف دل چو موم بگدازم
گر ز آهن کنند تصویرم
نه خرابم چنانکه روحاللّه
بتواند نمود تعمیرم
سر بی شور ننگ مردان است
تا کی این ننگ را به سر گیرم
تیر بر من چه میکشی چون من
کشته شصت و دست زهگیرم
در هلاکم چه میکنی تقصیر
می ندانم که چیست تقصیرم
نه چنانست با تو پیوندم
که بریدن توان به شمشیرم
در چه پیچم گر از تو سرپیچم
در که بندم، دل از تو بر گیرم
شرح هجران اگر کنم، ریزد
به دل حرف، خون ز تقریرم
در غمت شام تا سحر چون شمع
سوزم و سوختن ز سر گیرم
بی لبت تلخ کامم از شکر
بیرخت از حیات دلگیرم
گر بخوانی ز شوق، میسوزم
ور برانی ز ذوق، میمیرم
دامن از من مکش که در محشر
خیزم از خاک و دامنت گیرم
همه حیرانی و جنون آرد
گوش کس مشنواد تقریرم
هرگزم دل به هیچ در نگرفت
گرچه هر دم چو شعله در گیرم
غم بیدرد میکشد زودم
چه غم ار درد میکشد دیرم
هیچم از هیچکس نبودی کم
گر بدی زهد و زرق و تزویرم
اشک و آهم رضی جهانگیر است
شاید ار گوییم جهانگیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و اندوهی عمیق از ناکامیها و تقدیر ناپسند میپردازد. شاعر از مشکلات و محنتهای خود صحبت میکند و احساس میکند که تحت تأثیر سرنوشت بد به دام افتاده است. او غمی را تحمل میکند که به مانند تیر بر سنگ نشسته و به شدت او را آزرده کرده است. در این باره، شاعر به رنج و عذابهای روزگار اشاره میکند و از نبود شادی و عشق در زندگیاش شکایت دارد. همچنین، درد و اندوهی که از عشق بیپاسخ به او میرسد، او را میسوزاند و احساس تنهایی و یأس میکند. در مجموع، این شعر نمایانگر جستجوی امید و یادآوریهای پندآموز از گذشته است، در حالی که به ناتوانی در تغییر مقدرات و رنجهای مداوم خود اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: هیچ کاری به تدبیر و عقل من درست نشد، حالا چه باید بکنم زیرا به سرنوشت و تقدیرم مبتلا هستم.
هوش مصنوعی: به قضا من نه فرد با تدبیری هستم و نه شرایط و موقعیتهای من مناسب است، من چه تدبیری میتوانم بکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی از سرنوشت بد و ناگواری فرار میکنم، مانند پشهای هستم که در قیر گیر کرده و نمیتواند بگریزد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به دشواریها و ناراحتیهای زندگی اشاره دارد و میگوید که بار و مسئولیت مشکلات و غمهای زمانه را بر دوش میکشد و باید این بار را به دوش بگیرد. او خود را به عنوان حافظ و نگهبان این مشکلات معرفی میکند.
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، قامت من مانند کمانی خم شده است، انگار که تیر من بارها به سنگ برخورد کرده است.
هوش مصنوعی: من از شکارچی بودنم دست کشیدهام و اکنون با چشمهایی پر از حسرت به ردپای شکارچیام نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: رنج و دردهای زندگی باعث شده که به طور کامل از خودم خسته شده و سیر شدهام.
هوش مصنوعی: به خاطر شایستگیهای فراوانم، کسانی که خودشان شایستگی ندارند، به من نسبت کافر و بیدین میدهند.
هوش مصنوعی: ما در غم او سوختیم و او ناراحت نشد، نمیدانم تقصیر من چیست.
هوش مصنوعی: اشک و آه من در دنیا طوری است که شاید اگر بگویم این دنیا را میگیرم، منظورم همین است.
هوش مصنوعی: در چنین بهاری خیلی ناراحتم و در این هوای دلگیر احساس خستگی و غم میکنم.
هوش مصنوعی: به دنبال کسی هستم که بتواند با نواختن ساز، جوی پر از شوق و نشاط را ایجاد کند و همچنین شاهدی که در دستانم جامی برای نوشیدن بگذارد.
هوش مصنوعی: با جوانان همیشه عشق و محبت وجود دارد و این نکتهای است که از بزرگترها آموختهام.
هوش مصنوعی: من در دام مرغ و ماهی نمیافتم؛ چون ماهی و ماه حالا تحت تسلط من هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که کشیدهام، حالا به چیزی شبیه استخوان شدهام که نشانهای از تیر میباشد.
هوش مصنوعی: اگرچه در دنیا مال و ثروت زیادی داری، اما در اعتماد و توکل به خدا بسیار محتاط و نگران هستی.
هوش مصنوعی: وقتی تحت فشار و سختی قرار میگیرم، احساس میکنم که آسمان بر روی من افتاده و سنگینی آن را حس میکنم.
هوش مصنوعی: غم و اندوه سالخوردگی از جوانی احساس میشود و این پیام را از پیران آموختهام.
هوش مصنوعی: به دلیل عشق تو، حالتی شبیه یک بازیچه پیدا کردهام و تو مرا به راحتی تسخیر کردهای.
هوش مصنوعی: اگر دلم را مانند موم ذوب کنند، میتوانم به راحتی تغییر شکل دهم و به هر صورتی درآیم، حتی اگر از آهن ساخته شده باشم.
هوش مصنوعی: من به قدری خراب نیستم که روحالله بتواند مرا اصلاح کند.
هوش مصنوعی: سری که بدون شور و هیجان باشد، نشانهی ننگ و شرمندگی مردان است. تا کی میخواهم این ننگ را بر دوش بکشم؟
هوش مصنوعی: تو چرا به من تیر میزنی؟ من که خودم قبلاً شصت نفر را کشتهام و دستنشان را به خوبی بلد هستم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزی باعث نابودی من شده، اما تو چه کار میکنی که من در این وضعیت قرار گرفتهام؟
هوش مصنوعی: پیوند من با تو آنقدر محکم است که هیچ شمشیری نمیتواند آن را قطع کند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو روی برگردانم، در کجا میتوانم پنهان شوم؟ چگونه میتوانم دلم را از تو جدا کنم؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دوری و جدایی را توضیح دهم، در دل سخنهایم احساسات عمیق و پراحساسی را که در نوشتن بیان شده، احساس میکنم که مثل خون در دل میریزد.
هوش مصنوعی: در اندوه تو، تا صبح همچون شمع میسوزم و این سوزش را از ابتدا به جان میخرم.
هوش مصنوعی: بیوجود تو، شیرینی زندگی برایم تلخ و ناخوشایند است و بدون تماشای چهرهات، از زندگی خسته و دلگیر هستم.
هوش مصنوعی: اگر به شوق تو بخوانم، قلبم آتش میگیرد و اگر از روی لذت مرا برانی، جانم را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: دامن خودت را به من نده، چون در روز قیامت وقتی از خاک بلند میشوم، دامن تو را میگیرم.
هوش مصنوعی: همه در حالتی از حیرت و جنون هستند، اما هیچ کس گوش به حرفهای من نمیدهد.
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به هیچ چیزی دل ببندم، هرچند که هر لحظه مانند شعلهای آتشین در درونم میسوزم.
هوش مصنوعی: غم بیدرد به سرعت من را از پا درمیآورد، اما غم اگر درد همراه داشته باشد، من را دیرتر تحت فشار قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من از هیچ کس کمتر نیستم و اگر هم زندگی زاهدانه و پر از تظاهر داشته باشم، باز هم به خودم وفادارم.
هوش مصنوعی: گریه و ناله من برای جهان اهمیت دارد، شاید اگر بگویم که من هم بر جهان تاثیر دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس همان به که گوشهای گیرم
تن زنم گر زیم و گر میرم
داشت نتوان ببند و زنجیرم
گر دل از خدمتِ تو بر گیرم
گفتم ار پای مرغ را گیرم
زیر پای آورَد چو نخجیرم
همتم شد بلند و تدبیرم
جز به پیش تو من نمیمیرم
تو دهانم گرفتهای که خموش
تو دهان گیر و من جهان گیرم
زان ز عالم ربودهام حلقه
[...]
این قدر بس که در برت گیرم
پیش بالای دلبرت میرم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.