اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی
خرم کند چمن را باران صبحگاهی
عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم
دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی
چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز
صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی
داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟
مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟
ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی
وی ناله در عذابم همراز اشک و آهی
چندین رهی چه نالی از داغ بینصیبی؟
در پای لالهرویان این بس که خاک راهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عاشقانهاش سخن میگوید. او به زیبایی صبح و باران اشاره میکند که میتواند دلها را شاد کند، اما دل او در غم عشق میسوزد. شاعر به شبهای بیخوابی که به خاطر معشوقش تجربه کرده، اشاره میکند و بیان میکند که هیچ زیبایی به اندازه معشوقش نیست. او از درد جدایی چون لالهای شکسته صحبت میکند و از غم و اندوهی که در زندگیاش وجود دارد، مینالد. در نهایت، شاعر میپرسد چقدر میتواند از غم جدایی بگوید، در حالی که عشق و رنجش همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: اشک صبحگاهی، غم و تاریکی را از دل میزداید و باران صبح، شکوفایی و سرسبزی را به باغ میبخشد.
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را به عشق تو سپری کردهام و هیچگاه نتوانستهام خواب راحتی داشته باشم. اگر کسی بخواهد راستم را بگوید، میتواند به چشمهایم و ستارهها فحوا دهد.
هوش مصنوعی: زیبایی و چهره او به قدری دلربا و خاص است که هیچ چشمی تاکنون صبحی به این روشنی یا شبی به این تیرگی ندیده است.
هوش مصنوعی: من از درد و رنج خود به اندازه یک لاله، داغ و سوزانم. تو چرا از حال من میپرسی؟ مردم از غم و مصیبت ناله میکنند، تو به من بگو در برابر این غم چه خواستهای؟
هوش مصنوعی: ای گریه، تو در سختیها و دردهایم همراه من هستی و نالههایم همنشین عذابهای من شدهاند. اشک و آه من با تو در راز و نیازند.
هوش مصنوعی: چندین بار چرا از بینصیب بودن خود شکایت میکنی؟ کافی است که در پای لالهروهای زیبا، خاک راهی را ببینی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ربی و ربکالله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی
مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را
گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی
با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی
[...]
نشنیدهام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی
یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی
سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت
هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی
گر من سخن نگویم، در حسنِ اعتدالت
[...]
ای آفتاب خوبان وی آیت الهی
حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی
گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی
وقت خسوف ظاهر بر روی مه سیاهی
نی خوبی شما را هرگز بود نهایت
[...]
خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی
عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی
برخاست رای هندو از ملک شام بنشست
سلطان نیمروزی در چین پادشاهی
آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد
از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی
تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.