الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را
چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش
همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه
گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش
گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی
گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش
کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل
غزلهای لطیف خوش به نغمههای زاری خوش
شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن
چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی به فصل بهار و خوشیهای آن اشاره دارد. شاعر از دلبر خود دعوت میکند تا در این فصل دلانگیز به دیدار او بیاید و مجلس را با زیباییهایش زینت بخشد. او به حسی از شگفتی و لذت در این روزگار اشاره میکند و از شراب تلخ و شادیهای مختلف سخن میگوید. در این روزگار پر از خوشی، شاعر به انتظار زیباییها و خوشیهای بیشتری در زندگی خود است و میخواهد هر لحظه از زیباییها و لطافتهای بهاری بهرهبرداری کند. در نهایت، او آرزو میکند که دنیای اطرافش با زیبایی و خوشی پر شود و مجلسهاش همواره شاداب و خوشبو باشند.
هوش مصنوعی: ای محبوب دلربا، بیا که بهاری خوش به سر رسیده است. به ما شراب تلخ بده، چون این روزها حال و هوایی خوش دارد.
هوش مصنوعی: اگر ما بخواهیم به خاطر دیدن تو مجلس را زیبا سازیم، جا دارد؛ زیرا وقتی که دنیا به عطر خوش بهار نوین آراسته شده، این کار شایستهتریست.
هوش مصنوعی: هر ساعت ما بوی خوشی را استشمام میکنیم و هر لحظه از زیبایی گلها در یک باغ تازه لذت میبریم، همانطور که در یک دشت زیبا با پرندهها به سر میبریم.
هوش مصنوعی: گاهی از تو الهام میگیریم و همانند آتش زلال و پاک هستی، و گاهی در وصف تو شعری زیبا و لطیف میسراییم.
هوش مصنوعی: اکنون بلبل هر شب منتظر است تا گل سرخ شکوفه بزند و با نغمههای زیبا و دلنشین، اشعار لطیف و غمگینی بخواند.
هوش مصنوعی: اگر صحرا پر از گل شود و دنیا روشن و درخشان گردد، وقتی که مجلس شاد و خوشبو با بادی خوش در حال برگزاری باشد، همه چیز زیبا و خرم خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
الا ای دولتی طالع، که قدرِ وقت میدانی
گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشقِ دلبری باریست
[...]
شبی فرخنده و روزی همایون روزگاری خوش
کسی دارد که دارد در کنار خویش یاری خوش
دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این
اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش
خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم
[...]
دل هر کس به کاری خوش من و عشق نگاری خوش
که چون عشق نگاری خوش نباشد هیچ کاری خوش
چه خوش روزی بود خرم چه خرم روزگار خوش
که باشد دوستی از دوستی یاری ز یاری خوش
برآر امیدش ای امیدگاه من که خوش باشد
[...]
خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش
جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش
نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم
که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش
نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.