گنجور

 
رفیق اصفهانی

بُوَد که درگذرند از گناهکاریِ ما

که بیش از گنهِ ماست شرمساریِ ما

شُدَت چه زود فراموش عهدِ یاریِ ما

به یاری تو نه این بود امیدواریِ ما

جفا و جورِ تو با ما به اختیارِ تو نیست

چنان‌که نیست وفا با تو، اختیاریِ ما

به پاک‌دامنیِ ما هنوز نیست کسی

اگرچه شُهرهٔ شهر است می‌گساریِ ما

بُوَد قرار پس از کشتنش، چو می‌ماند

به بی‌قراریِ سیماب، بی‌قراریِ ما

به تنْ نَزار و به دلْ زار تا به کی باشیم؟

ببین نَزاریِ ما، رحم کن به زاریِ ما

کنون ز لطف به مرهمی وگرنه چه سود؟

ز کار چون گذرد کارِ زخمِ کاریِ ما

ندیده عاشقی و طفلی و نمی‌دانی

فغان و ناله‌ای غیر از خروش و زاریِ ما

به خویش دشمن و با خصم دوستیم، «رفیق»

طریقِ دشمنی این است و دوستداری ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما

که در تو کار نکردست درد کاری ما

شنوده ام که گشودی زبان بدشنامم

عزیز من چه گشاید ترا ز خواری ما

گر ای نسیم شبی بگذری بر ان سر زلف

[...]

هلالی جغتایی

نمی توان بجفا قطع دوستداری ما

که از جفای تو بیشست با تو یاری ما

بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز

گلی نرست ز باغ امیدواری ما

بچشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی

[...]

کلیم

قرار می‌برد از خلق آه و زاری ما

به این قرار اگر مانده بیقراری ما

شویم گرد و به دنبال محملش افتیم

دگر برای چه روز است خاکساری ما؟

خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد

[...]

صائب تبریزی

شکست رنگ می از ترک میگساری ما

نمک به چشم قدح ریخت هوشیاری ما

کم است اشک برای سیاهکاری ما

مگر کند عرق انفعال یاری ما

نماند در دل خم نم ز میگساری ما

[...]

طغرای مشهدی

به سر گشودن خمهای می چو دست زدیم

کسی نکرد چو پیمانه دستیاری ما

تو غنچه گل و ماخار، اگر شوی هم بزم

به عزتت چه زیان می رسد ز خواری ما؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه