گنجور

 
صائب تبریزی

شکست رنگ می از ترک میگساری ما

نمک به چشم قدح ریخت هوشیاری ما

کم است اشک برای سیاهکاری ما

مگر کند عرق انفعال یاری ما

نماند در دل خم نم ز میگساری ما

سفید شد لب ساغر ز بوسه کاری ما

به چشم جوهریان گوهر بصیرت نیست

وگرنه گرد یتیمی است خاکساری ما

چنان کز آیه رحمت امید خلق افزود

یکی هزار شد از خط امیدواری ما

شده است حلقه گرداب، چشم قربانی

ز چارموجه طوفان بی قراری ما

رسید خیرگی چشم ما به معراجی

که ماه بر فلک از هاله شد حصاری ما

کلاه گوشه همت بلند کرده ماست

چو تیغ کوه ز ابرست آبداری ما

چنان گذشت ز تقصیر ما عنایت دوست

که از گناه نکرده است شرمساری ما

به زیر تیغ فشردیم پای خود چندان

که کوه بست کمر پیش بردباری ما

ز تار و پود جهان آگهیم با طفلی

دویده است به هر کوچه نی سواری ما

زبان ما اگر از شکر تیغ خاموش است

دهان شکرگزاری است زخم کاری ما

ازان دوید به آفاق نام ما صائب

که روشن است جهان از نفس شماری ما