گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی

مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی

چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد

کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی

اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی

وگر سوار شوی، شمع خانهٔ زینی

شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی

بجز لب تو نیاید بکار شیرینی

ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟

عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی!

به درد مند غم او رمن که میگوید؟

مکن حکایت درمان چو درد او چنین

میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند

که تا به دست نیاید ز پای ننشینی