گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟

کامروز بی‌غم از در ما باز جسته‌ای

از روی عشوه بند قبا را گشاده باز

وز راه شیوه طرف کله بر شکسته‌ای

سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته

زر در کمر کشیده و بر کوه بسته‌ای

امروز گو: شکفته مشو هیچ گل، که تو

صد گلبن شکفته و صد لاله دسته‌ای

گل نقل نیست باده بنه، کز دهان و لب

یک خانه شهد و شکر و عناب و پسته‌ای

برخیز و شمع را بنشان، یا بهل چنان

تا شمع بیندت که چنین خوش نشسته‌ای

گر دیگری ز حسرت او غصه میخورد

ای اوحدی، تو باری ازین غصه راسته‌ای

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که ز ما برشکسته‌ای

پیوند مهر و عِقد محبت گسسته‌ای

ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال

گر خود همه دمی‌ست که با ما نشسته‌ای

ما از تو خسته‌ایم و شکایت نمی‌کنیم

[...]

وحشی بافقی

خواهد دگر به دامگهی بال بسته‌ای

مرغ قفس شکسته‌ای از دام جَسته‌ای

صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش

غیر از سر بریده و بال شکسته‌ای

صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان

[...]

صائب

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته‌ای

غافل مشو که در ته طاق شکسته‌ای

ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟

ما دل‌شکسته‌ایم و تو هم دل‌شکسته‌ای

امروز از نگاه تو دل آب می‌شود

[...]

فیاض لاهیجی

دارم دلی به مهر بتان عهد بسته‌ای

چون رنگ عاشقان به نگاهی شکسته‌ای

از خود طمع بریده‌تر از رنگ رفته‌ای

دندان به خون فشرده‌تر از زخمِ‌ بسته‌‌ای

افتاده‌ای ز گریه چو زخم فسرده‌ای

[...]

اسیر شهرستانی

از گلشن زمانه چه گلدسته بسته‌ای

رام که می‌شوی ز خیال که جسته‌ای

گل بی‌تکلفانه به سر می‌توان زدن

انگار کن که طرف کلاهی شکسته‌ای

رعناتر از بهاری و رنگین‌تر از گلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه