گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟

ز دست این دم چون برف و اشک چون باران

به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه

بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران

مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید

که از تعنت همسایگان و همکاران

به روز جنگ ز دست غمت به فریادم

چو روز صلح ز غوغای آشتی خواران

ز پهلوی کمرت کیسها توانم دوخت

ولی مجال ندارم ز دست طراران

هزار شربت اگر می‌دهی چنان نبود

که بوی وصل، که واصل شود به بیماران

به اوحدی نرسد نوبت وصال تو هیچ

اگر نه کم شود این غلغل هواداران

 
sunny dark_mode