زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
تراز کسوت خوبی جمالت
حروف نقش چین را نسخه کرده
مسلسل گشتن زلف چو دالت
به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز!
که دیدم طلعت فرخنده فالت
اگر بودی مرا در دست مالی
نمیبودم بدین سان پایمالت
بسی گندم نمایی می کنی، لیک
نشاید شد بدینها در جوالت
تو میگوئی که که: من ما هم، ولیکن
من مسکین ندیدم جز بسالت
نگشتی اوحدی همچون خیالی
اگر در خواب میدیدی خیالت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه اندر هجر دیدار خیالت
چه از من رفته آن روز وصالت
ز اقبال تو شاها گفت خواهم
یکی مشروح دستی با دلالت
من آن عدلم درین معنی به گفتار
که در گیتی بخوانندم عدالت
مرا یاقوت خاتم سرخ روی است
[...]
چرا ننْهم؟ نهم دل بر خیالت
چرا ندْهم؟ دهم جان در وصالت
بپویم بو که درگُنجم به کویت
بجویم بو که دریابم جمالت
کمالت عاجزم کرد و عجب نیست
[...]
اگر تکوین به آلت شد حوالت
چه آلت بود در تکوین آلت
رهم بنمای تا درّ وصالت
بدست آرم ز دریای جلالت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.