گنجور

 
عرفی

پیر کعنان چمنی گوشه ی بیت الحزن است

هر کجا بوی گلی باد رساند چمن است

هر که از بندگی خویش مرا باز خرد

بنده ی اویم اگر زاهد و گر برهمن است

حد حسن تو به ادراک نشاید دانست

این سخن نیز به اندازه ی ادراک من است

هر کسی را قدم ما نبود در ره عشق

هر که در جامه ی ما بود گدای کفن است

عشق از آدم و حوا متولد شده است

تازه بر خاسته این شعله آتش کهن است

صله شعر به عرفی شکر آرد طوطی

خبرش نیست که او طوطی شکر شکن است