گنجور

 
فروغی بسطامی

هر جا حدیث حسن تو تقریر می‌کنند

آیات رحمت است که تفسیر می‌کنند

یارب چه صورتی تو که در کارگاه چشم

مردم همی خیال تو تصویر می‌کنند

هر خواب فتنه‌خیز که بینند مردمان

آن را به چشم مست تو تعبیر می‌کنند

خون می‌چکد ز خامهٔ خونین دلان شوق

چون نامه فراق تو تحریر می‌کنند

دل بسته‌ام به زلف تو زیرا که عاقلان

دیوانه را به حلقهٔ زنجیر می‌کنند

خرسندم از خرابی دل زان که عاقبت

ویران‌سرای عشق تو تعمیر می‌کنند

در صیدگاه عشق همه زخم کاری است

اول ترحمی که به نخجیر می‌کنند

عشقم کشیده بر سر میدان لشکری

کز غمزه کار خنجر و شمشیر می‌کنند

ملکی که در تصرف شاهان نیامده

ترکان به یک مشاهده تسخیر می‌کنند

کاری که از کمند نیاید، سهی قدان

از حلقه حلقهٔ زلف گره گیر می‌کنند

شاهان همه اسیر بتان سیاه چشم

این آهوان نگر که چه با شیر می‌کنند

مژگان او به جان فروغی کجا رسد

کی لاشه را نشان چنین تیر می‌کنند