برهمن کی ره اسلام از بیم و ستم گیرد
بهل تا سوی دیر آید، اجازت از صنم گیرد
طواف کعبه کردم با دل پر آتش و ترسم
که ناگه شعله در بال مرغان حرم گیرد
اگر آزاد گردد دل ز سوز آتش دوزخ
ز صد دریای آتش ، آفت یک شعله کم گیرد
ز آه سرد زاهد تیره گشت آیینهٔ ایمان
دلا عکسی بیفکن تا فروغ جام جم گیرد
خیال چشم اوچون با خود ازعالم برد عرفی
هزاران فتنه و آشوب در شهر عدم گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره جستجوی حق و آزادی دل در برابر بیم و ستم به تصویر کشیده شده است. شاعر از برهمن (یکی از نمادهای ادیان هندو) میگوید که تحت فشار، به سوی بتخانهها میرود. او با دل پر از ترس دور کعبه طواف میکند و به سوز آتش درون اشاره دارد. اگر دل از آتش دوزخ آزاد شود، به همین راحتی از شعلههای آن کاسته میشود. همچنین، زاهدی که درونش سرد و تاریک است، ایمانش را از دست میدهد و شاعر از او میخواهد که تصویری بیفکند تا نور حقیقت به او برسد. خیال و محبت دوست به شدت تأثیرگذار است و گرچه در دنیای عدم قرار داریم، اما این عشق میتواند ایجاد فتنه و آشوب کند.
هوش مصنوعی: اگر برهمن به خاطر ترس و ظلم، به راه اسلام بیفتد، بهتر است تا وقتی که به معبد برگردد، اجازهای از بت بگیرد.
هوش مصنوعی: به دور کعبه گشتم در حالی که دلم پر از اضطراب و آتش است و نگرانم که ناگهان شعلههای این آتش به پرهای پرندگان حرم آسیب بزند.
هوش مصنوعی: اگر دل از آتش دوزخ رها و آزاد شود، حتی در میان صد دریای آتش، آزار یک شعله کوچک هم کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: به خاطر آه عمیق و غمگین زاهد، ایمان مثل آیینهای تیره و تار شده است. ای دل، تصویری در آن بیفکن تا نور جام جم، که نماد روشنایی و حقیقت است، در آن بتابد.
هوش مصنوعی: تصویر چشم او چنان مرا از دنیای واقعی دور کرد که در دنیای بیوجود، آشوب و فتنههای زیادی به وجود میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گیرد
مفرما عارض چون سیم را کز خط حشم گیرد
چو سبزه خویش را خط تو خواند جای آن دارد
که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد
پس از ماهیت می بینم، مه من کج مکن ابرو
[...]
خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد
سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد
چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد
من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد
شود چون عاشق و می نوشد از من خوارتر بینی
[...]
معلم چون به تعلیم خط از دستش قلم گیرد
خط او بیند و تعلیم از آن مشگین رقم گیرد
ستم گویند هر کس از معلم یاد می گیرد
معلم آید و زان شوخ تعلیم ستم گیرد
چنین افسانه ی خوش که دل گفت از دهان او
[...]
چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد
بچین از رشک دستش نافه را درد شکم گیرد
بیاد بوی زلفش جان من تا کی ز تن شبها
برون آید سر راه نسیم صبحدم گیرد
قلم گیرد روان از بیم خجلت دست صورتگر
[...]
مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد
فسون عافیت بر دل مخوان، تا خو به غم گیرد
برون آ نیمشب از خانه، تا عالم شود روشن
کسی تا کی سراغ آفتاب از صبحدم گیرد؟
جفا خواهد که از طبع تو آیین جفا جوید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.