فغان زان پریچهر عیار یار
که با منش دائم به پیکار کار
دو زلف سیاهش بماند بدان
که دو زاغ دارد بمنقار قار
دهانی چو یک نار دانه دو نیم
مرا هست در دل از آن نار نار
بنزد بزرگان بزرگم ولی
بنزدیک آن چشم خونخوار خوار
بیاد توام نوش گردد همی
بکام اندرون زهر و دشوار وار
چنان گشتم از فرقت آن نگار
که بر من ز عشقست بلغار غار
اگر طمع کردی بجان و دلم
بدست و دل و جان تو بردار دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
«مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین
بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
ابا برق و با جستن صاعقه
[...]
سرِ مایهٔ گوهران این چهار
بر آورده بیرنج و بیروزگار
به از عید نشناسم از روزگار
نه از مدح خسرو به آموزگار
خداوند عالم کزو وقت ما
همه ساله عیدست لیل ونهار
یمین و امین اختر یمن و امن
[...]
جهاندار بخشندهٔ کامکار
خداوند بیچون پروردگار
بدین خرمی و خوشی روزگار
بدین خوبی و فرخی شهریار
چنان گشت گیتی که ما خواستیم
خدایا تو چشم بدان دور دار
خداوند گار جهان فرخست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.