گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبید زاکانی

ای عاشقان رویت بر مهر دل نهاده

زنجیریان مویت سرها به باد داده

جان را به کوی جانان چشم خوشت کشیده

وز بند غصه دل را ابروی تو گشاده

با عشق جان ما را سوزیست در گرفته

با اشگ چشم ما را کاریست اوفتاده

تا چشم نیم مستت وسمه نهد بر ابرو

چون دل خلاص یابد زان زلف وانهاده

از وصف آنزنخدان من ساده‌دل چه گویم

یارب چه لطف دارد آن نازنین ساده

ما را ز ننگ هستی جز می نمی‌رهاند

صوفی مباش منکر کز باده نیست باده

بخت عبید و وصلت، این دولتم نباشد

در خواب اگر خیالت بینم زهی سعاده