در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او
دیوانه میشود دل آشفته رای ما
بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین
بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما
شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک
او میکند همیشه خرابی بجای ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دوری معشوق میگوید. دلربایی معشوق او را به عشقی عمیق و دردناکی میاندازد. او احساس میکند که بیتوجهی و نادیده گرفتن آشنایانش مانند حالتی بیگانه است. شاعر از بیعدالتی دوستی میگوید که بیگناهیاش را نادیده گرفته و در تلاش است تا از عواطف و شکایتهایش بپرهیزد، چرا که نمیخواهد این مشکلات بیشتر شود. او درد جدایی را دستکم گرفته و طبیب را قادر به درمانش نمیداند. همچنین عشق او باعث آتشسوزی در دلش شده و در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که تنها میتواند از این مشکلات و دردهای خود بنویسد و با آنها زندگی کند. عبید، شاعر، در پایان به فاجعه و نابودی که عشق بر سر او آورده، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زیبای دلربای ما با ناز و دلخواه به ما نگاه میکند، اما از کنارش مانند یک بیگانه میگذرد، در حالی که او برای ما آشناست.
هوش مصنوعی: دوست بیگناه از ما دور شده و بازگشت تا ببیند دشمن ما دربارهمان چه میگوید.
هوش مصنوعی: من به هیچکس از ظلم و جفا شکایت نمیکنم، زیرا میترسم که این مسئله به گفتگو و بحثهای بیشتری کشیده شود.
هوش مصنوعی: ما با درد جدایی دست و پنجه نرم میکنیم، چون طبیب اصلاً به درمان ما توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر عشق به پیچ و تاب موهای او، دل بیقرار و آشفته ما دیوانهتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر این آه سوزان به کوه برسد، بیتردید دل سنگین ما را میسوزاند.
هوش مصنوعی: شاید از شدت بیپناهی و ناامیدی، اشک و خون بریزم، زیرا او همیشه باعث ویرانی و بدبختی ماست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غافل از بلای دل مبتلای ما
جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما
حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند
[...]
مرحبا ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
صبح جهان بود نفس غم زدای ما
جان تازه می شود زدم جانفزای ما
بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی
هر کس شنید ناله دردآشنای ما
ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند
[...]
گرد فتادگی شده بال همای ما
منت نمی کشد ز کسی مدعای ما
با چاکهای سینه به محشر نمی رویم
تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما
حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است
[...]
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
آخر به ما رسید ز جانان دعای ما
موجگهر خجالت جولانکجا برد
از سعی نارسا به سر افتاد پای ما
با نرگست چه عرض تمنا دهدکسی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.