گنجور

 
نورعلیشاه

دگر بگرفته در کف خنجرش بین

هوای کشتن من در سرش بین

ببین بر زخمهای کاری من

بخون آغشته دست و خنجرش بین

ز بس قتال و خونریز است و خونخوار

بجای باده خون در ساغرش بین

ز زلف و خط و خال و چشم و ابرو

پی تاراج دلها لشگری بین

ببندد طره حسن جهان گیر

امیر و بنده شاه خاورش بین

بقامت غیرت شمشاد و سروش

بعارض رشک ماه انورش بین

چو هندو زادگان نو مسلمان

برخ آن خالهای کافرش بین

بصید مرغ دلها دام و دانه

خط مشکین و خال عنبرش بین

ز بس تیر جفا زد بر دل نور

بخون آلوده مرغ بی پرش بین