دگر بگرفته در کف خنجرش بین
هوای کشتن من در سرش بین
ببین بر زخمهای کاری من
به خون آغشته دست و خنجرش بین
ز بس قتال و خونریز است و خونخوار
به جای باده خون در ساغرش بین
ز زلف و خط و خال و چشم و ابرو
پی تاراج دلها لشگری بین
ببندد طره حسن جهان گیر
امیر و بنده شاه خاورش بین
به قامت غیرت شمشاد و سروش
به عارض رشک ماه انورش بین
چو هندو زادگان نو مسلمان
به رخ آن خالهای کافرش بین
به صید مرغ دلها دام و دانه
خط مشکین و خال عنبرش بین
ز بس تیر جفا زد بر دل نور
به خون آلوده مرغ بی پرش بین