گنجور

 
نورعلیشاه

دگر دل پای بست دیگرش بین

هوای عشقبازی در سرش بین

همه سرگشته از سودای عشقت

بسر سودای عشق دیگرش بین

ز عشق نامسلمانی شده غرق

صف مژگان و چشم کافرش بین

گواه عشق در شرح محبت

رخ زرد و سرشک احمرش بین

ز زخم چون خودی پر خون و مجروح

دل صد پاره غم پرورش بین

بمعشوقی و حسن آشوب خلقی

بعشق عاشقی بی یاورش بین

چو نور از عشق گلروئی گل افشان

ز خوناب جگر چشم ترش بین

دگر آشفته بر قتل منش بین

بخون تشنه دست و دامنش بین

هزاران لاله حمرا بدامن

زداغ سرخی خون منش بین

ز موی مشکفام و روی زیبا

بشام تیره صبح روشنش بین

بعارض غیرت خورشید گردون

بقامت رشک سرو گلشنش بین

برغم عاشقان شب تا سحرگاه

به پهلوی رقیبان خفتنش بین

چو نور ار بایدت درج معانی

بر الماس بیان در سفتنش بین