گنجور

 
نورعلیشاه

مرا تاعشق او ارشاد کردند

مرید عشق را آزاد کردند

چو بلبل از گلم هر لحظه بر دل

نصیب این ناله و فریاد کردند

ز سوز شعله شوقش دلم را

سراپا آتش بیداد کردند

چرا خاطر نباشد از غمم شاد

که از غم خاطرم را شاد کردند

ترا در حسن شیرین آفریدند

مرا در عشق چون فرهاد کردند

مجوسختی ز عمر سست بنیاد

که بربادش بنا بنیاد کردند

چونورم عاقبت ویرانه دل

ز گنج مهر او آباد کردند