گنجور

 
نورعلیشاه

نه تنها خال هندویش رباید کفر و دین ما را

بکف زنار گیسویش بود حبل المتین ما را

بکین از جیب فرعونی برآرند ار جهانی سر

کلیم آسا ید بیضا بود در آستین ما را

مهی کز تابش مهرش دهد هر ذره را تابی

چرا بر صدر بینائی نماید مستکین ما را

نگین واری نداریم ار چه بر روی زمین جائی

بسی ملک سلیمانی بود زیر نگین ما را

مخوان از کنج میخانه بسوی خلدمان زاهد

که خاک درگهش باشد به از خلد برین ما را

تو میسوزی دل ما را از آن ترسم که ناگاهی

جهد برق جهانسوزی ز آه آتشین ما را

اگر نور علی در دل نمیکرد این چنین منزل

که کردی نقش شک زایل به تائید یقین ما را