گنجور

 
نورعلیشاه

دوش آمد ببر آن ساقی مهوش ما را

ساغری داد از آن باده بیغش ما را

گر مشوش نه دل شیفتگان خواست چرا

زلف آشفته او کرد مشوش ما را

آتشی داد کز آن باده بدن شعله کشید

خرقه زهد و ریا سوخت در آتش ما را

خانه پر نقش و نگار ار نبود باکی نیست

سینه از نقش و نگار است منقش ما را

مطرب از نور علی خوش غزل نغز بخوان

که زگفتار خوشش دل شده سرخوش ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode