بیا و جام زرینی بکن نوش
ز دست ساقی سیمین بناگوش
برآرد دم چو منصور از انالحق
از این باده کند هر کس دمی نوش
بتی دارم که در جولانگه ناز
برد از کف عنان طاقت و هوش
مرا هر دم چو موج باده در جام
تجلی رخش در دل زند جوش
دلم تا جلوه گاه صورت اوست
بود باشاهد معنی هم آغوش
گرت باید عیان اسرار پنهان
ز روی جام جم بردار سرپوش
دلا تا میتوان با بربط و نی
برغم زاهدان برمیکنی گوش
سحر از هاتف غیبم سروشی
بگوش آمد سوی میخانه ام دوش
که چون نور علی بر مسند جم
بیا جام جهان بینی بکن نوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز دوش آن صنم بادهفروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که میشد به وثاق
چون پرندوش نه بیهش نه به هوش
دست برکرده به شوخی از جیب
[...]
ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش
ورق گل بدریده ست صبا
تا بدید آن خط چون مرزنگوش
هر دم از روی خوی آلوده تو
[...]
خانهٔ نحل ز تو چشمهٔ نوش
دانهٔ نخل ز تو شهدفروش
گفت حاشا که ز پس مانده دوش
دیک جود آورم امروز به جوش
نوبهارست و چمن جلوهفروش
گل و بلبل همه در جوش و خروش
ابر در گریه و گل را ز نشاط
دهن از خنده رسد تا بر گوش
نگه از ذوق چنان رفته ز خویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.