گنجور

 
نورعلیشاه

دل که عمریست در افتاده بچاه ذقنش

نیست در دست جز آن طره مشکین رسنش

لاله دل همچو گل از شوق شکفتن گیرد

غنچه سان باز شود چون ز تبسم دهنش

گلستان رخ آن شوخ که رشک ارمست

سنبلستان شود از طره عنبر شکنش

مرغ جان را که سر کوی تو گلزار بود

کی بود بی گل روی تو هوای چمنش

کشته تیغ غمت را که حیات ابدیست

نیست در بر بجز از جامه خونین کفنش

هرکه چون نور علی واله قد و رخ تست

کی بخاطر رسد از جلوه سرو و سمنش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode