گنجور

 
نورعلیشاه

ترسم ز روی کار چه این پرده واکنند

می خوردن نهانی ما بر ملا کنند

شیرین لبان که از می تلخند کامران

کامم بجرعه ئی چه شود گر روا کنند

تاکی بنای ماتم و غم باشد استوار

ساقی بگو بساط نشاطی بپا کنند

گفتم که بامن اینهمه بیگانگی ز چیست

گفت این عنایتیست که با آشنا کنند

آنانکه بهره به حقیقت نبرده اند

تکفیر اهل حق ز جهالت چرا کنند

از حرب دشمنان چه هزیمت بدوستان

در عرصه که رایت نصرت بپا کنند

روشندلان که آینه وجه معنیند

مرآت دل ز نور علی باصفا کنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode