گنجور

 
نورعلیشاه

چند از لب تو جانها مست شراب گردد

وز آن نگاه گرمت دلها کباب گردد

تا گشته عقد رویت با آینه مقابل

کز تابش جمالت آئینه آب گردد

مخرام سوی بستان منمای رخ بگلشن

کز شرم عارض تو گلها گلاب گردد

از بس بدیده دل دریای خون زند جوش

ترسم ز سیل اشکم عالم خراب گردد

گر آفتاب رویش برقع ز رخ گشاید

هر ذره از فروغش چون آفتاب گردد

بر صفحه خیالش ننوشته چون حسابم

ترسم مباد روزی وقت حساب گردد

سر خدای بیچون آید ز پرده بیرون

نور علی عالی گر بی حجاب گردد