گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

شب دگر باره در محاکا شد

چون مجازات بی محابا شد

گفت: «شوخی و حد ببردی تو

خوش خوشم نیک برشمردی تو

من نه آنم که نسبتم کردی

سخت بی وقع و رتبتم کردی

پار خلوت نشین عشاقم

آرزومند یار مشتاقم

وقت ایشان همیشه خوش دارم

همه شب شان پیاله کش دارم

بر سر کویشان عسس باشم

با شکر مانع مگس باشم

گاه بر بام پاسبان باشم

گاه در خانه میزبان باشم

زخمه عود و زخمه طنبور

روی خوب و خلاصه انگور

خواهم آماده با حریف و ندیم

منکرم گو سؤال کن ز حکیم

که نخواهد سماع روحانی؟

که ننوشد شراب ریحانی؟

خال مصباح چون برافروزد

شب خلوت ز شمع من سوزد

بی حضور وجود من در جمع

ندهد هیچ روشنایی شمع

بس که خواهد که روی من بیند

شب همه شب ز پای ننشیند»

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode