چه میخواهی پیاپی عهد بستن
چو عادت کردهای پیمان شکستن
به جان میبایدم پیوند با تو
گرم پیوندِ جان خواهی گسستن
اگر خواهی به حسرت سینه سفتن
ورم خواهی به کزلک دیده خستن
نه آن صیدم که با جانان بکوشم
توانم هرگز از قیدِ تو جستن
چه بودهست اتّصال از بدوِ فطرت
به مرگ از دوستی نتوان برستن
مرا از زندگانی در جهان چیست
زمانی با دلآرامی نشستن
ز گل گر خنده میخواهی نزاری
چو ابرت بر سرش باید گرستن
قدم چون در نهادی در پی دل
ز نام و ننگ باید دست شستن
اگر چون سنگ تن در جور دادن
وگر با نازنینان در ببستن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همیشه با خردمندان نشستن
سراسر پندشان را کار بستن
ازین سو زهره در گوهر گسستن
وز آن سو مه به مروارید بستن
ندارد و سود با ایشان نشستن
چنین بهتر کز ایشان باز رستن
نبایستی هم اول مهر بستن
چو در دل داشتی پیمان شکستن
به ناز وصل پروردن یکی را
خطا کردی به تیغ هجر خستن
دگربار از پری رویان جماش
[...]
چو نتوان رشتهٔ گردون گستن
بباید دل درو ناچار بستن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.