چه بایدم دلِ شوریده درجهان بستن
که راست طاقتِ چندین به صبر بنشستن
اگر ز مطرب و میخانه توبه دادندم
هنوز توبه نکردم ز توبه بشکستن
گدایِ کویِ خراباتیان بُدن به از آنک
به عنف سلطنتی کردن و دلی خستن
به مذهبِ من اگر عارفی تفاوت نیست
ردا فکندن و زنّار بر میان بستن
کمالِ اهلِ تصوّف به چیست میدانی
به معرفت، نه به برجستن و فرو جستن
نتیجه ای ز کراماتِ اولیا آن است
که هم چو مریمِ دوشیزهاند آبستن
نزاریا چه کنی قصه چاره چیست همین
ز خویشتن ببریدن به دوست پیوستن
گرت مقامِ قرار آرزو کند باید
ز استحالتِ دنیا و آخرت رستن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا چو غنچه بود کار سینه را خستن
به زلف یار تو را آرزوی پیوستن
به بوستان مکن ای سرو قصد به نشستن
درین جهان نبود فرصت کمر بستن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.