ای باد صبا رَو ز سپاهان به قهستان
بگذر چو به قاین رسی از طرف گل¬ستان
یاران مرا در چمن باغ طلب کن
از جام صبوحی شده مستان و چه مستان
مستان که به یک جام دو عالم بفروشند
وآن گه نخرند از فلکِ شعبده دستان
در پای گل ایشان همه هم زانوی عشرت
من در غم ایشان چو عنادل همه دستان
روزی که درین واقعه بر من به شب آید
بر دیده من روز نباشد که شب است آن
خاک همه آفاق جهان بر سر من باد
گر دارم ازین غم سرِ باغ و دلِ بستان
ایشان همه دستان زده بر نغمه بربط
من برسر از اندوهِ جدایی زده دستان
هیهات که چون می گذرانم شبِ اندوه
خوش خفته و آسوده چه داند به شبِ¬ستان
رویی دگرم نیست به هر حال نزاری
هم دستِ مدد خواستن از دامن هستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به باد صبا میگوید که از سپاهان به قهستان برود و یاران او را در چمن باغ جستجو کند. او توصیف میکند که یارانش مست از شراب هستند و در شادی به سر میبرند، در حالی که او در غم آنها به سر میبرد. شاعر به شدت از جدایی و اندوه سخن میگوید و احساس میکند که شب برای او مانند روز نمیگذرد و در این حالتی از اندوه، هیچ خوشحالی و آسایشی را نمیتواند تجربه کند. در نهایت، او میگوید که به طور کلی نمیتواند به خودی خود به خوشی فکر کند و از درد جدایی رنج میکشد.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، تو از سپاهان به قهستان برو و هنگامی که به قاین رسیدی، از سمت گلستان بگذر.
هوش مصنوعی: دوستانم را در باغ گل پیدا کن، که از اثر شراب صبحگاهی، سرمست و شاداب شدهاند و چه سرمستانی هستند.
هوش مصنوعی: مستان، به خاطر یک جام، دو جهان را میفروشند و سپس از دستهای فریبندهی آسمان چیزی نمیخرند.
هوش مصنوعی: در زیر گلهای آنها، همه خوشحال و شاد هستند و من در غم و اندوهشان مانند پرندگانی که در دام افتادهاند، دست و پا میزنم.
هوش مصنوعی: روزی که در این ماجرا بر من شب شود، بر چشم من روزی وجود نخواهد داشت، زیرا آن شب است.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، غم و اندوه بر من خمیده است. اگرچه به ظاهر، میتوانم در دل یک باغ زیبا و روحانگیز آرامش پیدا کنم، اما این درد و غم درونم را رها نمیکند.
هوش مصنوعی: همه با سهتار من نغمه میزنند و از بغض جدایی، دستانشان را بر سر گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که کسانی که در آرامش و بیخیالی شب را میگذرانند، از غم و اندوه شبهای من آگاهی دارند.
هوش مصنوعی: دیگر امیدی به بهبود ندارم و حتی نخواستن کمک از دل آسمان نیز برایم معنایی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
دی عهد نکردی بروم بازبیایم
سوگند نخوردی که بجویم دل مستان
گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید
[...]
خیزید که گیریم می از ساقی مستان
گردیم به حال دل آشوب پرستان
جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار
سر می و میخانه بگوییم به دستان
بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم
[...]
گر خضر دهد آب بقایت به زمستان
مستان بستان جام می از ساقی مستان
بستان به شبستان قدح از دست نگارین
کز روی دلارا شکند رونق بستان
ترکیکه به خوناب جگر دارد معجون
[...]
باری مه من گرچه بود فصل زمستان
از مقدم این ماه جهان گشته گلستان
حیفست رود بیزدن باده ز دست آن
ماهیست که در آن چو دل باده پرستان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.