گنجور

 
حکیم نزاری

ای باد صبا رَو ز سپاهان به قهستان

بگذر چو به قاین رسی از طرف گل¬ستان

یاران مرا در چمن باغ طلب کن

از جام صبوحی شده مستان و چه مستان

مستان که به یک جام دو عالم بفروشند

وآن گه نخرند از فلکِ شعبده دستان

در پای گل ایشان همه هم زانوی عشرت

من در غم ایشان چو عنادل همه دستان

روزی که درین واقعه بر من به شب آید

بر دیده من روز نباشد که شب است آن

خاک همه آفاق جهان بر سر من باد

گر دارم ازین غم سرِ باغ و دلِ بستان

ایشان همه دستان زده بر نغمه بربط

من برسر از اندوهِ جدایی زده دستان

هیهات که چون می گذرانم شبِ اندوه

خوش خفته و آسوده چه داند به شبِ¬ستان

رویی دگرم نیست به هر حال نزاری

هم دستِ مدد خواستن از دامن هستان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان

دی عهد نکردی بروم بازبیایم

سوگند نخوردی که بجویم دل مستان

گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید

[...]

نظیری نیشابوری

خیزید که گیریم می از ساقی مستان

گردیم به حال دل آشوب پرستان

جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار

سر می و میخانه بگوییم به دستان

بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم

[...]

قاآنی

گر خضر دهد آب بقایت به زمستان

مستان بستان جام می از ساقی مستان

بستان به شبستان قدح از دست نگارین

کز روی دلارا شکند رونق بستان

ترکی‌که به خوناب جگر دارد معجون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاآنی
صغیر اصفهانی

باری مه من گرچه بود فصل زمستان

از مقدم این ماه جهان گشته گلستان

حیفست رود بی‌زدن باده ز دست آن

ماهیست که در آن چو دل باده پرستان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه