گنجور

 
مولانا

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان

دی عهد نکردی بروم بازبیایم

سوگند نخوردی که بجویم دل مستان

گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید

رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان

ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی

وی چهره تو خوبتر از روی گلستان

دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند

در عین تموزی بجهد برق زمستان

گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن

صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان

بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی

هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان

ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست

زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۹۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

ای باد صبا رَو ز سپاهان به قهستان

بگذر چو به قاین رسی از طرف گل¬ستان

یاران مرا در چمن باغ طلب کن

از جام صبوحی شده مستان و چه مستان

مستان که به یک جام دو عالم بفروشند

[...]

نظیری نیشابوری

خیزید که گیریم می از ساقی مستان

گردیم به حال دل آشوب پرستان

جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار

سر می و میخانه بگوییم به دستان

بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم

[...]

قاآنی

گر خضر دهد آب بقایت به زمستان

مستان بستان جام می از ساقی مستان

بستان به شبستان قدح از دست نگارین

کز روی دلارا شکند رونق بستان

ترکی‌که به خوناب جگر دارد معجون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاآنی
صغیر اصفهانی

باری مه من گرچه بود فصل زمستان

از مقدم این ماه جهان گشته گلستان

حیفست رود بی‌زدن باده ز دست آن

ماهیست که در آن چو دل باده پرستان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه