بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
دی عهد نکردی بروم بازبیایم
سوگند نخوردی که بجویم دل مستان
گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید
رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان
ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی
وی چهره تو خوبتر از روی گلستان
دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند
در عین تموزی بجهد برق زمستان
گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن
صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان
بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی
هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان
ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست
زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای باد صبا رَو ز سپاهان به قهستان
بگذر چو به قاین رسی از طرف گل¬ستان
یاران مرا در چمن باغ طلب کن
از جام صبوحی شده مستان و چه مستان
مستان که به یک جام دو عالم بفروشند
[...]
خیزید که گیریم می از ساقی مستان
گردیم به حال دل آشوب پرستان
جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار
سر می و میخانه بگوییم به دستان
بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم
[...]
گر خضر دهد آب بقایت به زمستان
مستان بستان جام می از ساقی مستان
بستان به شبستان قدح از دست نگارین
کز روی دلارا شکند رونق بستان
ترکیکه به خوناب جگر دارد معجون
[...]
باری مه من گرچه بود فصل زمستان
از مقدم این ماه جهان گشته گلستان
حیفست رود بیزدن باده ز دست آن
ماهیست که در آن چو دل باده پرستان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.