گنجور

 
حکیم نزاری

چو لطف کردی و برداشتی به اعزازم

قبول کرده‌ای ای دوست رد مکن بازم

مکن ز یار به آزار ترکِ دلداری

چو برگرفتی و بنواختی می اندازم

چنان ضعیف شدم در فراقِ تو که به جهد

ز اندرون به دهان برنیاد آوازم

چنان ز شوقِ تو مستغرقم که از حیرت

دمی ز فکرِ تو با خویشتن نپردازم

مگر موافق رایِ تو نیست می خوردن

که مست می شوم و فاش می شود رازم

چه می کنم نخورم ترکِ دُردِ می کردم

همان به است که با دردِ خویشتن سازم

نزاریِ توام آخر اگر چه هیچ نی‌ام

ولی به قهر مرانم به لطف بنوازم

 
 
 
همام تبریزی

کجا روم که کمند تو می‌کشد بازم

ضرورت است که با دیگری نمی‌سازم

چه می‌کنم به هوای دگر که مرغ توام

بدین طرف به طرب جان خویش در بازم

کبوتری که ز شهر تو نامه‌ای آرد

[...]

حکیم نزاری

به زخمِ تیرِ ملامت سپر نیندازم

ز رویِ بازی منگر که عشق می بازم

به غیرِ خانه بر انداز هر بنا که نهم

به هرزه بر گذرِ سیل خانه می سازم

خوش است خانه ی ابرو و تختِ پیشانی

[...]

حافظ

نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم

به مویه‌هایِ غریبانه قِصه پردازم

به یادِ یار و دیار آن چُنان بِگِریَم زار

که از جهان رَه و رسمِ سفر براندازم

من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب

[...]

فیض کاشانی

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

به مویه‏های غریبانه قصه پردازم

به یاد مهدی هادی چنان بگریم زار

که راه و رسم فراق از جهان براندازم

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
واعظ قزوینی

چو تار چنگ کند گوشمال غم سازم

چو مرغ رنگ بتنگست بال پروازم

رسید ضعف بجایی که نارساست اگر

کنند کوک بساز خموشی آوازم

ز بس جهان شده خالی ز دوستان صدیق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه