گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم

که می برد غم و شادی زمانه از یادم

اگر چه بوس و کناری نمی شود حاصل

ز گوشه هایِ دو چشمت به یک نظر شادم

مگر ز چشمِ تو از هر چه مست بیزارم

مگر ز قّدِ تو از هر چه هست آزادم

چو بخت معتکفِ آستانت بودم و هجر

چو خاک بر سرِ کویِ تو داد بر بادم

همین که عشق اساسِ محبّت تو نهاد

یقین شدم که غمت می کَند ز بنیادم

نزاریا چو پری باش ز آدمی پنهان

که نیست مردمی اندر قبیلۀ آدم