بدانک بوی تو آورد صبحدم بادم
وگرنه از چه سبب دل به باد میدادم
عنان باد نخواهم ز دست داد کنون
ولی چه سود که در دست نیست جز بادم
مرا حکایت آن مرغ زیرک آمد یاد
به پای خویش چو در دام عشقت افتادم
ز دست دیده دلم روز و شب به فریاد است
اگرچه من همه از دست دل به فریادم
مگر که سر بدهم ورنه من ز سر ننهم
امید وصل درین ره چو پای بنهادم
چو دجله گشت کنارم در آرزوی شبی
که باد صبحدم آرد نسیم بغدادم
گمان مبر که فراموش کردمت هیهات
ز پیشم ارچه برفتی نرفتی از یادم
مگر به گوش تو فریاد من رساند باد
وگرنه گر تو تویی کی رسی به فریادم
مگو که شیفته بر گلبنی شدی خواجو
که بیتو از گل و بلبل چو سوسن آزادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلتنگی خود سخن میگوید. او به خوشبویی صبح و بادی که او را به یاد معشوقش میاندازد اشاره میکند و میگوید بدون این یادآوری، دلش به باد نمیداد. شاعر در به دام عشق افتاده و هر روز و شب از دل دردی که دارد فریاد میزند. او هنوز امیدوار است که به معشوقش وصل شود، در حالی که به خاطر یاد او رنج میکشد. با وجود دوری معشوق، او فراموشی نسبت به او ندارد و احساساتش بیپایان است. در انتها، شاعر تأکید میکند که بدون معشوقش، زندگیاش خالی و سوت و کوره است.
هوش مصنوعی: میدانم که بوی تو صبح زود به مشام باد رسید، وگرنه دلی که به باد میسپارم، به چه دلیل دیگر میتوانست باشد؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم کنترل باد را از دست بدهم، اما چه فایده که در واقع چیزی جز باد در دست من نیست.
هوش مصنوعی: یاد آن پرنده باهوش به خاطرم آمد که وقتی در دام عشق تو گرفتار شدم، به پای خود نگاه کرد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم و دردهایی که دارم شب و روز در حال ناله و فریاد است، هر چند خودم هم از این دل و احساساتش به ستوه آمدهام.
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که جانم را فدای این عشق کنم، امیدی به وصل دارم؛ چرا که وقتی پا به این راه گذاشتم، دیگر نمیتوانم از آن بازگردم.
هوش مصنوعی: زمانی که دجله در کنارم جاری شد، با آرزوی شبی هستم که نسیم صبحگاهی بغداد را برایم بیاورد.
هوش مصنوعی: نمیتوانی خیال کنی که من تو را فراموش کردهام. هرچند که از پیش من رفتی، اما از یادم نرفتهای.
هوش مصنوعی: تنها باد میتواند نالههایم را به گوش تو برساند، وگرنه اگر تو خودت هستی، چگونه میتوانی به فریادم برسید؟
هوش مصنوعی: نکنه بگی که به خاطر عشق به گل، دل باختهام، خواجو! چون بدون تو، از گل و بلبل مانند سوسن، آزاد و بیقید و شرط هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه داد سخن در زمانه من دادم
ستاره وار زمانه نمی دهد دادم
زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد
چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم
رهی نماند زنظم سخن که نسپردم
[...]
نسیب و مدح و تقاضا فزون زده قطعه
درین دو روزه به هر خواجه یی فرستادم
کم از جوایی باشد براست یا به دروغ
خدای داند اگر کس به خیر و شر دادم
بسی نکوهش خود می کنم که بیهوده
[...]
دریغ کز نظرِ دوستان بیفتادم
به هرزه عمرِ گرامی به باد بر دادم
درین عذاب که بر من عدو ببخشاید
کسی نمی رسد از دوستان به فریادم
خلافِ عقل بود گر نگویمش که چه باد
[...]
زخط سبز خطان سبزه چون کند شادم
دهد شکوفه ز موی سفید خود یادم
شمیم سنبل و بوی گلم ز باد چه سود
چنین که عمر گرانمایه رفت بربادم
چو شاخ میوه که آرد شکوفه پیش از برگ
[...]
دهد جدایی یاران رفته بر بادم
اگر نه یاد سخنشان رسد به فریادم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.