گنجور

 
خواجوی کرمانی

بدانک بوی تو آورد صبحدم بادم

وگرنه از چه سبب دل به باد می‌دادم

عنان باد نخواهم ز دست داد کنون

ولی چه سود که در دست نیست جز بادم

مرا حکایت آن مرغ زیرک آمد یاد

به پای خویش چو در دام عشقت افتادم

ز دست دیده دلم روز و شب به فریاد است

اگرچه من همه از دست دل به فریادم

مگر که سر بدهم ورنه من ز سر ننهم

امید وصل درین ره چو پای بنهادم

چو دجله گشت کنارم در آرزوی شبی

که باد صبحدم آرد نسیم بغدادم

گمان مبر که فراموش کردمت هیهات

ز پیشم ارچه برفتی نرفتی از یادم

مگر به گوش تو فریاد من رساند باد

وگرنه گر تو تویی کی رسی به فریادم

مگو که شیفته بر گلبنی شدی خواجو

که بی‌تو از گل و بلبل چو سوسن آزادم

 
 
 
ادیب صابر

اگر چه داد سخن در زمانه من دادم

ستاره وار زمانه نمی دهد دادم

زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد

چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم

رهی نماند زنظم سخن که نسپردم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

نسیب و مدح و تقاضا فزون زده قطعه

درین دو روزه به هر خواجه یی فرستادم

کم از جوایی باشد براست یا به دروغ

خدای داند اگر کس به خیر و شر دادم

بسی نکوهش خود می کنم که بیهوده

[...]

حکیم نزاری

دریغ کز نظرِ دوستان بیفتادم

به هرزه عمرِ گرامی به باد بر دادم

درین عذاب که بر من عدو ببخشاید

کسی نمی رسد از دوستان به فریادم

خلافِ عقل بود گر نگویمش که چه باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
جامی

زخط سبز خطان سبزه چون کند شادم

دهد شکوفه ز موی سفید خود یادم

شمیم سنبل و بوی گلم ز باد چه سود

چنین که عمر گرانمایه رفت بربادم

چو شاخ میوه که آرد شکوفه پیش از برگ

[...]

واعظ قزوینی

دهد جدایی یاران رفته بر بادم

اگر نه یاد سخنشان رسد به فریادم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه