گر برون آیی و برقع بگشایی ز جمال
از تو گیرند قیامت همه خلق استدلال
گر نهی بر رهِ اسلام ز زلفت دامی
عالمی خلق در افتند چو کافر به ضلال
بر فشان عطفِ عرق چین و بهل تا گیرد
نفسِ روحِ خدا رایحۀ بادِ شمال
از تو عشّاق یکی جان نبرند ار تو تویی
خو مگر باز کند غمزۀ مستت ز قتال
رحمت آرد مگر ای دیده ی پر خون بگری
چاره ای نیست دگر ای دلِ پر درد بنال
دورم از غایتِ تعجیل و مسافت نزدیک
چون بود بسته دهن تشنه بر اطرافِ زلال
گر شکایت کنم از دوست ادب نیست که هست
همه شب در برِ من خفته و لیکن به خیال
این همه تفرقه زان است که کم تر کردیم
شکرِ جمعیّتِ احباب در ایّامِ وصال
صفحه ی سیمِ ورق جدولِ تقویم شود
گر در آرم به قلم شمّه ای از صورتِ حال
صبر مفتاحِ نجات است نزاری خوش باش
اخترِ طالعت آخر به درآید ز زوال
تا نفس را حرکت باشد و دل را قوّت
درِ امید زدن را بود امکان و مجال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.