گنجور

 
حکیم نزاری

زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق

وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق

شبی که رشک برو روز عید برد و عجب این

که شد زمانه مغنّیِ وقت و بخت موافق

چو عشق داد پناهت به بادبانِ عنایت

ز راهِ مرتبه بر سدره کش طنابِ سرادق

ز من مدارید ای عاقلان به خیر توقّع

اگر خلافِ خرد می کنم که مستم و عاشق

کسی که خورد ز خُم خانۀ محبّتِ او می

به خویش باز نیاید به حکمِ فطرتِ سابق

به عشق هیچ تعلّق نداشت قصّۀ رامین

به عقل نیز چه نسبت کند فسانۀ وامق

چه التفات به حالاتِ مستحیلِ محق را

که از زمان و مکان فارغ اند اهلِ حقایق

محیط بر لکِ پایم نمی رسد به مراتب

غدیر دنیی و آن گه من و غریقِ علایق

ز کاینات من و خرقه ای و کُنجی و آبی

که داغ کرد چو آتش به عکس رنگِ شقایق

بخوان وَ مِن ثُمُراتِ النَّخیلِ و الاّعناب از

کتابِ مُنزَل کآورد مصطفی به خلایق

به حکم تُتٌخِدُون شیره می ستانم از اعناب

همیشه مستم و با آیتِ صحیح و موافق

درست و راست بیان می کنم و حَمداً للهِ

چو راویانِ منافق نه کاذبیم و نه سارق

بر اختلافِ تصرّف کنندگان چه معوَّل

اگر مجالِ قبول است بس روایتِ صادق

نزاریا گهرِ عقل در خلابِ جهالت

به حسبِ حالِ تو چون در خور آمده است و چه لایق

مکوش با متعصّب که در حجاب بمانده

به حجّتِ تو برون ناید از مضیقِ عوایق

 
 
 
کمال خجندی

طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق

که نیست در خور بیمار جز غذای موافق

از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد

مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق

رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

بیا که عاشق مستیم و همدمان موافق

بیار جام شرابی بده به عاشق صادق

دوای صاف نخواهیم دُرد درد بیاور

که جان خستهٔ ما راست دُرد درد موافق

حضور شاهد غیب است وسرخوشان موحد

[...]

قاآنی

زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق

زمین ز یُمن تو محسود هفت‌کاخ مطبَّق

تویی‌ که خاک تو با آب رحمت است مخمر

تویی‌که فیض تو با فر سرمدست ملفّق

چو دین احمد مرسل مبانی تو مشید

[...]

جیحون یزدی

چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق

زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق

مهی ز برج تجرد نهاده رخ به تعین

که ارتباط پذیرفت از او مقید و مطلق

خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه