طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق
که نیست در خور بیمار جز غذای موافق
از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد
مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق
رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم
بود موافق غماز فکر و رأی منافق
دلم به زلف تو چون پی برد به سر میانت
که کس به ذهن پریشان نکرد فهم دقایق
اگر دهان تو گویند هست و نیست ز تنگی
نه کاذبند درین نکته عاشقان و نه صادق
پزم خیال تجرده ولی ز زلف بتانم
در آمدست به گردن هزار گونه علایق
کمال روی تو دید و ز شوق در سخن آمد
شود هر آینه طوطی ز عکس آینه ناطق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ابراز عشق و نیاز به محبتی خاص میپردازد. او از طبیب عشق میخواهد که شربتی از خون عشق آماده کند، زیرا بیمار عشق فقط به غذا و دارویی که با دلش سازگار باشد، نیاز دارد. عشق او به محبوبش، شبیه زلف اوست که در نگاهش پیچیده و دشوار است. شاعر بیان میکند که در این عالم، حقیقت و دروغ در عشق یکی به نظر میرسد و هیچکس نمیتواند بهطور دقیق از احساسات عاشقانه آگاه باشد. او به زیبایی محبوب اشاره کرده و میگوید که کمال زیبایی او باعث بیداری و شور و شوق در دلها میشود. در نهایت، این احساسات و عشق به محبوب به زیبایی با تصویرسازی و تلمیحهای پیچیده بیان شده است.
هوش مصنوعی: دکتر عشق، دارویی برای عاشق آماده کن که بیمار فقط باید غذای مناسب خود را بخورد و جز آن هیچ چیز دیگری برایش مفید نیست.
هوش مصنوعی: آن چیزی که عاشق برای خود میفرستد، جان من است و این نیز هدیهای شایسته نیست.
هوش مصنوعی: رقیب تلاش میکند که با چشمک زدن من را درگیر کند، در حالی که در پس ذهنش، فکر و نظرش به طور مکارانهای با من مخالف است.
هوش مصنوعی: دل من وقتی به زلف تو آشنا شد، به عمق زیباییات پی برد که هیچکس نتوانست پیچیدگیهای آن را درک کند.
هوش مصنوعی: اگر بگویند در مورد زبان تو که وجود دارد یا ندارد، بدان که این حرفها به خاطر محدودیتهای خودشان است و نه از روی صداقت. عاشقان در این موضوع نه دروغ میگویند و نه راست.
هوش مصنوعی: میگوید که اگرچه من به فکر آزادی و دوری از وابستگیها هستم، اما زیبایی و جذابیت موهای معشوقهام باعث شده که در دام هزاران علاقه و وابستگی گرفتار شوم.
هوش مصنوعی: زیبایی چهره تو آنقدر زیاد است که هر بار که در مورد آن صحبت میشود، شوق و علاقه در دل ایجاد میکند. درست مانند طوطی که به تصویر خود در آینه نگاه میکند و به سخن میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق
وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق
شبی که رشک برو روز عید برد و عجب این
که شد زمانه مغنّیِ وقت و بخت موافق
چو عشق داد پناهت به بادبانِ عنایت
[...]
بیا که عاشق مستیم و همدمان موافق
بیار جام شرابی بده به عاشق صادق
دوای صاف نخواهیم دُرد درد بیاور
که جان خستهٔ ما راست دُرد درد موافق
حضور شاهد غیب است وسرخوشان موحد
[...]
زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
زمین ز یُمن تو محسود هفتکاخ مطبَّق
تویی که خاک تو با آب رحمت است مخمر
توییکه فیض تو با فر سرمدست ملفّق
چو دین احمد مرسل مبانی تو مشید
[...]
چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق
زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق
مهی ز برج تجرد نهاده رخ به تعین
که ارتباط پذیرفت از او مقید و مطلق
خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.