بیا که عاشق مستیم و همدمان موافق
بیار جام شرابی بده به عاشق صادق
دوای صاف نخواهیم دُرد درد بیاور
که جان خستهٔ ما راست دُرد درد موافق
حضور شاهد غیب است وسرخوشان موحد
سخن ز وحدت ما گو مگو حدیث خلایق
امیر بزم جهانیم و شاه ما ساقی است
چه جای لیلی و مجنون چقدر عذرا و وامق
برای دیدن یار است دیده ها همه بینا
ز بهر ذکر حبیب است زبانها همه ناطق
اگر نه مرد مجازی نگر تو از سر تحقیق
حقیقت همه حقست نزد اهل حقایق
درون خلوت سید وثاق اوست همیشه
اگرچه نیست خرابه در او نشیمن و لایق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق
وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق
شبی که رشک برو روز عید برد و عجب این
که شد زمانه مغنّیِ وقت و بخت موافق
چو عشق داد پناهت به بادبانِ عنایت
[...]
طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق
که نیست در خور بیمار جز غذای موافق
از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد
مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق
رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم
[...]
زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
زمین ز یُمن تو محسود هفتکاخ مطبَّق
تویی که خاک تو با آب رحمت است مخمر
توییکه فیض تو با فر سرمدست ملفّق
چو دین احمد مرسل مبانی تو مشید
[...]
چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق
زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق
مهی ز برج تجرد نهاده رخ به تعین
که ارتباط پذیرفت از او مقید و مطلق
خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.