گنجور

 
عسجدی

چو آمد گه زادن زن فراز

بکشکینه گرمش آمد نیاز

من و زن در آن خانه تنها و بس

مرا گفت کی شوی، فریادرس

اگر شوربائی بچنگ آوری

من مرده را باز رنگ آوری

چو نااهل را قدر گردد بلند

نباشد چو آزاده هوشمند

اگر چه چنارست برگش بزرگ

نباشد در آن نفع برگ تورک

خدایا تو این جمله را دست گیر

ورستاد جودت ز ما وامگیر

بزخمی کزوغ ورا خرد کرد

همین حرب سازند مردان مرد

مرد را کرد گردن و سر و پشت

کوفته سر به سر به کاج و به مشت