گنجور

 
حکیم نزاری

شب هجران که دلم نوحه گری ساز کند

با خیالت گله هجر تو آغاز کند

آنچنان زار بگریم ز پریشانی دل

که اجل تا به سحر صد رهم آواز کند

ای بسا فتنه که از چشم تو در آفاق است

تو چه کردی همه آن خانه برانداز کند

محرمت کردم و انگشت نمایم کردی

بی دل آنکس که تو را معتمد راز کند

با تو در باخته‌ام بود و وجود و سر خویش

بازی چست چنین عاشق جان باز کند

گر نزاری ز تو لافی زند آن عین خطاست

او چه مرغی ست که بر شاخ تو پرواز کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فصیحی هروی

شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند

مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند

قیمت حسن ز بس عشق تو افزود کنون

داغ غم بر جگر سوختگان ناز کند

به مسیح ار چمن داغ مرا بفروشند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فصیحی هروی
کلیم

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند

چون کند کرم دف از شعله آواز کند

در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد

سفر بیخودیم را بدمی ساز کند

مرغ دل در قفس سینه بمیرد، به از آن

[...]

صائب تبریزی

هر دلی را که محبت صدف راز کند

زخمش از تیغ محال است دهن باز کند

عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟

شمع جایی که زبان در دهن گاز کند

کوه تمکین ترا ناله بود خنده کبک

[...]

فیاض لاهیجی

مطربی کو که نوای غم او ساز کند

تا ز دل شادی نا آمده پرواز کند

عیش ناساز بود زنگ درون می‌خواهم

صیقل موج غم این آینه پرداز کند

راست تا کنگرة عرش نگیرد آرام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه