گنجور

 
حکیم نزاری

یارم ز در درآمد و بر من سلام کرد

درباب التفات بسی احترام کرد

دل خود نبود با من و جانم ز بس شتاب

بر پای جست و از سر عزت سلام کرد

پیشش به سر دویدم ودر بر گرفتمش

حالی فرو نشست و هوای مدام کرد

گفتم به خون رز مشو آلوده زینهار

حیزی چه می کنی که خدایش حرام کرد

گفتا حرام کرد ولی بر حرام خوار

کو اقتدا به پختن سودای خام کرد

بر مردم خبیث حرام است از آن سبب

ام الخبائثش ز پی خبس نام کرد

بر پاک نفس پاک رو پاک زاد کی

آب حیات نهی خلاف کرام کرد

هر کو نهاد پای ادب در حریم عشق

تعظیم یک قنینه به صد احتشام کرد

در ده بیار از آن که به تاثیر خاصیت

بسیار گردنان را سر زیر گام کرد

آن صیقلی که از دل و چشم جوان وپیر

بزدود زنگ ظلمت و ایینه فام کرد

صاحب حمایتی که ز بهر پناه خلق

خم خانه را به مرتبه دارالسلام کرد

القصه چون به حجت و برهان معنوی

رمزی به من نمود و بر آن التزام کرد

جامی به دست دادمش از شیشه وشراب

بر فوز کاسه یی دوسه پی هم تمام کرد

عزم نشاط کرد و سر طوف باغ داشت

درد خمار داشت مداوا به جام کرد

چون گرم شد دماغش از آن آتش روان

یاد بساط حضرت مولی الانام کرد

از روی ماه پرتو وان زلف قیر فام

نظاره گاه من صفت صبح و شام کرد

بر پای خاست از سر تعجیل و گفت هان

رفتم که پیش ازین نتوانم مقام کرد

بیدار باز بودم و گفتم نزاریا

هرگز کسی به حبل خیال اعتصام کرد

خوابی چنین خوش است ولی بر خلاف وصل

هجران بسی ستم ز پی انتقام کرد