گنجور

 
اهلی شیرازی

هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد

خلوتسرای خاص ترا وقف عام کرد

تا خون خلق بر لب لعلت حلال شد

آب حیات بر همه عالم حرام کرد

از نوش وصل جان فلک سوختم زرشک

آخر بزهر هجر عجب انتقام کرد

مرغان این چمن همه آزاده خاطرند

سودای سنبل تو مرا مرغ دام کرد

ساقی بپوش جام می از چشم خرقه پوش

کان چشم شور بدنگهی سوی جام کرد

در دور آفتاب جمالت که خلق سوخت

فرخنده طالعی است که صبحی بشام کرد

اهلی که فرق تا قدمش سوختی چو شمع

آخر خیال وصل تو از فکر خام کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode