گنجور

 
حکیم نزاری

عشق تو در خرابه جانم نزول کرد

وز هرچه غیر تست دلم را ملول کرد

گویند کنج سینه تو جای عشق نیست

مصرست هر خرابه که سلطان نزول کرد

ما را چه اختیار ،مطیعیم و بنده ایم

فرمان عشق را که تواند عدول کرد

با پادشاه امید امان منقطع کند

درویش بی نوا که طمع در وصول کرد

اقطاع تست ملک دلم حجت این که عشق

جان را به من ز مبدا فطرت رسول کرد

مردانه خورد غوطه دلم در محیط عشق

دولت مساعد آمد اگر نه فضول کرد

هر کو به قول عقل نه آهنگ عشق ساخت

قانون عمر در سر آن بی اصول کرد

عنین ست در طریقه مردان به حکم عشق

با دختر رز آن که نه هر شب دخول کرد

اثبات در فنون جنون کن نزاریا

چون پیر عشق ما همه ترک عقول کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode