گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا

بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا

مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس

هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا

لبّیکِ دوست می زنم و مست می دوم

گو خواه محتسب زن و خواهی عسس مرا

حاجت به تیغ نیست بگویید با رقیب

یک غمزه زان دو چشم پرآشوب بس مرا

با شاه گو بگوی که با دوستان دمی

خوش تر ز تخت گاه تو آید حرس مرا

برمن به جز ولی همه ملک ار شوند خصم

گو پوست در کشند زسر چون عدس مرا

من در قیامتم ز رقیبانِ کویِ دوست

حاجت به حشر نیست دگر زین سپس مرا

سیلی چنین که می رود از دیده در کنار

معذورم ار به چشم در آید ارس مرا

تا وارهاندم ز نزاری دریغ اگر

بودی به توبه کردن دل دسترس مرا