گنجور

 
حکیم نزاری

خوش آید پاک بازان را ملامت

ز خود بیرون شدی اینک قیامت

طمع بگسل که معدوم الوجود است

اگر در عشق می خواهی سلامت

بباید جان به تیر عشق دادن

اگر شکرانه خواهد از غرامت

به رغبت بر در تسلیم باید

به پای بندگی کردن اقامت

به ترک وایه های خویش گفتن

موحّد را همین باشد علامت

مبین خود را چو خود بینان که خود را

نهند از جمعِ اربابِ کرامت

نزاری مشورت با عقل کردن

نه کار توست پرهیز از ندامت

مشو معجب به رای خویشتن هین

که دور است این فتور از استقامت