گنجور

 
حکیم نزاری

حرام بر من و بر هر که بی تو می خورده ست

بر آن که خورد حلالش حرام کی کرده ست

به حکمِ عقل حرام است نان و آب برو

که ناحق از خود هر دم دلی بیازرده ست

به غیرِ خمر و زنا و ربا و غیبت و قتل

حلال داند وین رخصتش که آورده ست

هنوز لحمِ خنازیر خوردن اولاتر

بر آن که تن به طعام یتیم پرورده ست

به خمر خانه رو و خمر خواه و حالی خور

که فرشِ عیش و بساطِ نشاط گسترده ست

به رغمِ عادتِ بدگوی نیک بخت به طبع

ز بامداد گرفته ست جامِ می بردست

خوشی درآ به خراباتِ عشق و فارغ شو

ز هرچه بر زبر و زیرِ این سرا پرده ست

کسی که بوی نبرده ست از شمامۀ عشق

گرش چو عود بسوزی هنوز افسرده ست

لطیفه هایِ نزاری حقایقِ محض است

تو عفو کن به بزرگی که در سخن خرده ست