شاد کن جان من که غمگین است
رحم کن بر دلم که مسکین است
روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است
دل بیچارگان به وصل دمی
شادمان کن که نیک غمگین است
گه گهم یاد کن به دشنامی
سخن تلخ از تو شیرین است
بی رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را ناز و کبر چندین است
ننوازی و بس بیازاری
آخر ای دوست این چه آیین است
کینه بگذار و مهربانی کن
که نزاری نه در خور کین است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا جهان است کار او این است
نوش او نیش و مهر اوکین است
زآنکه در کویت آفتاب این است
نیم شب چون نماز پیشین است
ای عزیزان بر جهان این است
زهرش اندر گیای شیرین است
شیر در کار عشق مسکین است
عشق را بین که با چه تمکین است
نکشد کس کمان عشق به زور
عشق شاه همه سلاطین است
دلم از دلبران بتی بگزید
[...]
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.