گنجور

 
حکیم نزاری

این تویی کت هوس باغ و سر بستان است

بی وجود تو جهان بر دل من زندان است

هیچ بر جان منت رحم نباید زنهار

دل سنگین تو گویی مگر از سندان است

قادری گر بزنی، حاکمی ار بنوازی

چه کنم بر سر مملوک خودت فرمان است

تو که بر مسند آسایش و نازی نخوری

غم درویش که در بادیه سرگردان است

عاقلان گر به همین داغ گرفتار آیند

آتش عشق بدانند که چون سوزان است

غیرتم می کند از مردم نادان که مرا

متهم کرد به نادانی و خود نادان است

صورتی داشته باشد به همه حال کسی

که دل از دست نداده ست ولی بی جان است

به مداوای طبیب از دل ما درد حبیب

نتوان برد که دردی ست که بی درمان است

هر شبی را که به پایان برسد روزی هست

جز شب عاشق مهجور که بی پایان است

خبر روز قیامت که شنیدی رمزی ست

پیش مشتاق که مشتق ز شب هجران است

یار می آید و تو در قدمش می افتی

وز تو برخواسته فریاد قیامت آن است

بر سر آتش تیز است نزاری و به شرح

نیست محتاج که دود سخنش برهان است

 
 
 
حکیم نزاری

رمضان میرسد اینک دهم شعبان است

می بیارید و بنوشید که برغندان است

ور بمانیم به روزی که نشاید خوردن

ساقیا باده بگردان که فلک گردان است

آن گه از صحبت نا اهل توان رست که می

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
کمال خجندی

بار بر خوان ملاحت نمک خوبان است

شور او در سرو سوز غم او در جان است

گر برآید به کله ماه فلک آن اینست

در خرامد به قبا سرو چمن این آن است

نیست پوشیده که چون مردم چشم است عزیز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

میر میخانهٔ ما سید سرمستان است

رنداگر می طلبی ساقی سرمستان است

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابی است که در دور قمر تابان است

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
صوفی محمد هروی

وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است

که به ناگه بربایند، چو در دکان است

هیچ دانی که چرا دنبه بود در پی گوشت

هست این چاکر دیرینه و او سلطان است

گر فروشند به ملک دو جهان یک گیپا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
کوهی

از گل روی تو باغ دل ما خندان است

بهر اندوه تو چشم و دل ما گریان است

عندلیب چمن از آه دل خسته ما

بر سر سرو سهی وقت سحر نالان است

خال ابروی تو محراب نشین است ایماه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کوهی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه